تا که آیین حقیقت نشناسد ز مجاز
خواجه در حلقه ی رندان نشود محرم راز
یا که بیهوده مران نام محبت به زبان
یا چو پروانه بسوز از غم و با درد بساز
آنقدر حلقه زنم بر در میخانه ی عشق
که کند صاحب میخانه برویم در، باز
هرکه شد معتکلف اندر حرم کعبه ی دل
حاش لله که بود معتکف کوی مجاز
مگذارید قدم بیهده در وادی عشق
کاندرین مرحله بسیار نشیب ست و فراز